معنی قلیه پوتی

فرهنگ عمید

قلیه پوتی

نوعی خوراک که از جگر گوسفند تهیه می‌شود،


قلیه

غذایی که از گوشت، میگو، و ماهی یا چیزهای دیگر تهیه می‌شود،
[قدیمی] پاره و تکه گوشت،

لغت نامه دهخدا

پوتی

پوتی. [] (اِ) نام نوع کتبی که در هندوستان بر پوست توز می نوشته اند.

پوتی. [پ ُ] (اِخ) قصبه و اسکله ای است در ایالت کوتائیس از قفقاز در ساحل بحر اسود و مصب نهر ریونی. این قصبه مبداء خط آهنی است که از طریق تفلیس به بادکوبه میرود و شعبه ٔ دیگری هم دارد که به باطوم منتهی میشود، نام قدیمی نهر ریونی، فاش، بوده و به همین ملاحظه تواریخ عثمانی این قصبه را بنام فاش قلعه سی یاد میکنند و این خاک جزو ممالک عثمانیه بود و در سنه ٔ 1829 م. روسها گرفته اند.


قلیه

قلیه. [ق َ لی ی َ] (ع اِ) گوشت بر تابه بریان کرده شده و به استعمال گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند. (غیاث اللغات از کشف و منتخب بحر الجواهر). ج، قلایا. (مهذب الاسماء). خورشی است که در آن گوشت هست و اقسامی دارد مثل قلیه ٔ اسفناج و قلیه ٔ آلوچه. (فرهنگ نظام). قطعه هایی از گوشت که سرخ کنند با پیاز و برخی از سبزیجات، طعامی است از گوشت و پیاز و کدو یا اسفناج یا بادنجان. (یادداشت مؤلف). در تداول امروز فارسیان این کلمه با تخفیف یاء بکار میرود:
قلیه کردم دوش و آوردم به پیش
تا بخوردند آن دو، مأکول نهنگ.
علی قرط.
روی زی محراب کی کردی اگر نه در بهشت
بر امید نان و دیگ قلیه و حلواستی.
ناصرخسرو.
از حلق چون گذشت شود یکسان
با نان خشک قلیه هارونی.
ناصرخسرو.
هر روز قلیه فرمودمی از کوک تا خواب من تمام شد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
کی خالی از مروت و فارغ ز مردمی
مُردم ببوی قلیه ٔ همسایه در وثاق.
سعدی.
تا تو دربند قلیه و نانی
کی رسی در بهشت رحمانی.
اوحدی.
یکی از دیگری پرسید که قلیه را بقاف کنند یا بغین گفت قلیه نه بقاف کنند نه بغین قلیه به گوشت کنند. (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 140).
وصف تتماج پر از قلیه چه شاید کردن
که به هربرگ نبشته ست هزاران اسرار.
بسحاق اطعمه.
- قلیه ٔ انتظار، کس را در قلیه ٔ انتظار گذاشتن است.
- قلیه پتی. رجوع به همین مدخل شود.
- قلیه سغدی، طعامی که از گوشت و چرب روده و تخم مرغ پزند. (ناظم الاطباء)..
- قلیه قورمه کردن کسی، کنایه از پاره پاره کردن او را.
- قلیه کردن یخ و امثال آن، بقطعات خرد شکستن در آب یا بشرابی دیگر.
ترکیب ها:
- قلیه ٔ اسفناج. قلیه ٔ بادنجان. قلیه ٔ کدو. قلیه ٔ ترش. قلیه ٔ برنج:
عقل عاجز شده از قلقله ٔ قلیه برنج
گشته در کُنه چنین لقمه بسر چون پرگار.
بسحاق اطعمه.


یخ قلیه

یخ قلیه. [ی َ ق َل ْ ی َ / ی ِ] (اِ مرکب) قلیه ٔ یخ. یخ به قطعات خرد شده. (یادداشت مؤلف).

تعبیر خواب

قلیه

دیدن گوشت قلیه که به آب پخته باشد، بهتر بود که بی آب و هر چند که طعم قلیه خوشتر بیند، منفعتش بیشتر بود. اگر بیند که قلیه از گوشت گاو فربه خورد، دلیل که آن سال از ترس ایمن گردد. اگر قلیه از گوشت بزغاله بیند، منفعت آن کمتر بود. اگر بیند که قلیه از گوشت اسب خورد، دلیل است از پادشاه منفعت یابد. اگر بیند قلیه از گوشت ماهی خورد، دلیل است از سفر مال حاصل کند. - محمد بن سیرین

اگر بیند قلیه از گوشت چهارپایانی خورد که گوشت آن حلال است، دلیل است مال حلال خورد. اگر از گوشت چهارپایانی بود که گوشت آن حرام است، دلیل بر مال حرام بود - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

فرهنگ معین

قلیه

(قَ یَ یا یِ) [ع. قلیه] (اِ.) پاره ای گوشت، قطعه ای گوشت. 2- حبوبات و سبزی.

گویش مازندرانی

پوتی

قوطی – ظرفی که ظرفیت یک پوت بار جامد یا مایع را داشته باشد...

مچ پیچ، پاتاوه، زغال


قلیه

خورشتی از عدس، نخود، لوبیا، آرد، گوشت، رب انار، نمک، شکر، آب...

فرهنگ فارسی هوشیار

قلیه

گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند

معادل ابجد

قلیه پوتی

563

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری